برو بالا
اصفهان قحطی آمده بود. نانواها پیش مرد ثروتمندی رفتند و گفتند: گندم داری؟ گفت یک من چند میخرید؟ گفتند مثلاً یک تومان؛ گفت برو بالا! گفتند ۱۲ ریال، گفت برو بالا! گفتند ۱۵ ریال؛ گفت برو بالا! هر چه نانواها گفتند، این مرد گفت برو بالا! آخرش هم گندم نداد. قحطی تمام شد. پای این مرد درد گرفت. پزشک معاینه کرد و گفت این پا را باید برید. مرد وحشت زده دستش را روی انگشت پایش گذاشت و گفت از اینجا؟ پزشک گفت برو بالا! دستش را روی مچ پایش گذاشت و گفت از این جا؟ گفت بروبالا! دستش را روی ساق پایش گذاشت و گفت از اینجا؟ گفت برو بالا! تا اینکه پایش را از بالای زانو بریدند. اما دردش خوب نشد و از دنیا رفت.
عوامل کنترل کننده غرایز انسان، آیت الله مظاهری، صفحه ۹۲، برداشت آزاد
کنش و واکنش
عوامل کنترل کننده غرایز انسان، آیت الله مظاهری، صفحه ۹۲، برداشت آزاد
کنش و واکنش
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی