نکات

شبلی به حلاج کلوخ زد

وقتی حلاج را به دار آویختند، مردم به او سنگ می‌زدند؛ شبلی گِل زد. حلاج آه کرد و گفت: مردم که سنگ می‌زنند، نمی‌دانند و معذورند؛ اما شبلی شاگرد من است!
عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۷:۵۷ ق.ظ توسط اشرفی  

عیب دوست ابراهیم ادهم

مردی مدتی در صحبت ابراهیم ادهم بود. وقت مفارقت گفت: اگر عیبی در من دیدی بگو! ابراهیم گفت: من به چشم دوستی به تو نگریستم؛ بنابراین عیبی ندیدم.
تذکرة الأولیاء، عطار نیشابوری، ذکر ابراهیم ادهم، برداشت آزاد [اینجا]
از صحبت دوستی برنجم
+نوشته شده در یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۶:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

رابعه عدویه فرزند چهارم

رابعه عدویه م ۱۳۵ هـ .ق؛ زنی بلندآوازه و شاعر، از مشاهیر عرفا و متصوفه و از چهره‌های سرشناس بصره بود. او در عصر حسن بصری و سفیان ثوری زندگی می‌کرد. چون دختر چهارم پدرش بود او را «رابعه» نامیدند. پس از وفات شوهرش، در سال ۱۱۰ هـ ابوسلیمان‌ هاشمی از سرمایه‌داران و سرشناسان بصره از وی خواستگاری کرد، ولی نپذیرفت. [اینجا]
درآی تا صانع بینی
ما بی چون دانیم
یا سیّده چه رنگ بخرم؟
مجلس حسن بصری و حضور رابعه
+نوشته شده در سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

سری سقطی

ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّسی السَقَطی؛ معروف به سری سقطی (وفات ۲۵۳ قمری) عارف و صوفی قرن سوم قمری، متولد بغداد بود و در ابتدا سقط‌فروشی می‌کرد. وی استاد و مرید اکثر عرفای بغداد و دایی جنید بغدادی و از شاگردان و مریدان معروف کرخی بود. [اینجا]
ترس بشر حافی
استغفار سری سقطی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۳:۲۶ ق.ظ توسط اشرفی  

چرا با مردم همنشین نمی‌شوی؟

از ابراهیم ادهم پرسیدند: چرا با مردم همنشین نمی‌شوی؟ گفت: زیردست نادان است، رنج می‌دهد. زبردست متکبر است، کبر می‌فروشد. همانند حسود است، حسادت می‌کند. به کسی پرداختم که در صحبتش اندوه نیست.
کشکول ناصری، کاظم زندیه، صفحه ۱۴۶، برداشت آزاد
من: در تذکرة وجود ندارد.
غضب بهلول
عبادت خدا به جای سجده بر آدم
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
+نوشته شده در شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۶ ق.ظ توسط اشرفی  

احب العباد الی الله الاتقیاء الاخفیاء

باز خواجۀ انبیاء گفت علیهم السلام: اَحَبُّ العِبادِ اِلیَ الله الأَتقِیاءُ الأَخفِیاءُ
گفتند: یا رسول الله، ما این در خویشتن می‌یابیم.
فرمود: شتروانی است به یمن، او را اویس گویند، قدم بر قدم او نهید.
تذکرﺓالاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد [اینجا]
تلاوت قرآن بر سر دیوار
+نوشته شده در دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۶:۵۵ ب.ظ توسط اشرفی  

استغفار سری سقطی

سَری سَقَطی، شاگرد معروف کرخی و دایی جنید بغدادی بود. گفت: سی سال است که از یک شکر گفتن استغفار می‌کنم. گفتند: چگونه؟ گفت: بازار بغداد سوخت اما دکان من نسوخت؛ گفتم: الحمدلله که دکان من نسوخت. اکنون از شرم آنکه خود را بهتر از برادران مسلمان خواستم و دنیا را حمد گفتم، استغفار می‌کنم.
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری [اینجا]
سروش، شرح بوستان سعدی، جلسه چهارم، دقیقه ۲۸:۲۱، برداشت آزاد
سری سقطی
شبی دود خلق آتشی برفروخت
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰ ساعت ۹:۱ ق.ظ توسط اشرفی  

داد و ستد شبلی

شبلی گفت : هر که بدهد و بستاند مرد است.
هر که بدهد و نستاند نيم مرد است.
هر که ندهد و بستاند مگس است.
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۳۲۵، برداشت آزاد [اینجا]
نامرد آن است که ندهد و نستاند
السّخیّ یأکل من طعام النّاس
لذّت کرام و لئام
+نوشته شده در دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳ ق.ظ توسط اشرفی  

لباس امام صادق(ع)

امام صادق(ع) را ديدند که خَزی گرانمايه پوشيده بود. گفتند: يا ابن رسول الله! هذا من زي اهل بيتک! امام(ع) دست او بگرفت و در آستين کشيد. پلاسی پوشيده بود که دست را می‌خليد.
فرمود: هذا للحق و هذا للخلق!
تذکرﺓالاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۲، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۷:۳۴ ب.ظ توسط اشرفی  

شتر بر بام می‌جویی؟

ابراهیم ادهم پادشاه بلخ بود. شبی بر تخت خفته بود که سقف خانه بجنبيد. آواز داد: کيست؟ گفت: اشتری گم کرده‌ام، بر اين بام طلب می‌کنم. ابراهیم گفت: اشتر بر بام می‌جویی؟ گفت: همچنانکه تو خدای را در جامۀ اطلس، خفته بر تخت زرين می‌جویی!
تذکرﺓالاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۷۷، برداشت آزاد [اینجا]
پوستین ابراهیم ادهم
عرفان جنید
+نوشته شده در پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۷:۴۹ ب.ظ توسط اشرفی  

مشورت احمد خضرویه با همسرش

يحيی ‌بن معاذ رازی قصد بلخ داشت. احمد خضرویه خواست او را دعوت کند. با فاطمه که عیال خویش بود مشورت کرد. فاطمه گفت چندين گاو و گوسفند و الاغ بکشد. احمد گفت کشتن الاغ چرا؟ گفت چون کريمی به مهمانی آيد بايد که سگان محله را هم نصيبی بود.
تذکرةالأولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۲۸۳، برداشت آزاد
تأثیر مشورت
مشورت انوشیروان
انّی جاعل فی الارض خلیفة
مشورت می‌رفت در ایجاد خلق
+نوشته شده در سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۹ ب.ظ توسط اشرفی  

ما با او چه کردیم او با ما چه می‌کند

نقل است که ابراهیم ادهم هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی. یک شب یاران گفتند: او دیر می‌آید. بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید، او دیر می‌آید و ما را دربند ندارد. چنان کردند. چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفته اند. در حال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بود. خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت. یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده، و در آتش پف پف می‌کرد، و آب از چشم او می‌رفت، و دود گرد بر گرد او گرفته، گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: شما را خفته دیدم. گفتم: مگر چیزی نیافته اید و گرسنه بخفته اید. از جهت شما چیزی می‌سازم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگرید که ما با او چه کردیم و او با ما چه می‌کند!
عطار نیشابوری، تذکرة الولیاء، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۹:۲۵ ب.ظ توسط اشرفی  

گریه‌های امام باقر(ع)

كسی به امام باقر(ع) گفت: یا سیدی چند گریی؟ فرمود:‌ یعقوب علیه‌السلام را یك یوسف گم شد چنان بگریست كه چشم‌هایش سفید شد. من ده نفر از کسان خود را در كربلا گم كرده‌ام؛ چند باید بگریم؟
تذکرة‌الأولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۴۲۳، برداشت آزاد
من: در تذکرة الأولیاء مدرسه فقاهت ذکری از امام باقر(ع) نیست. [اینجا]
گریه‌های ملاعباس تربتی
میرزا جواد آقای تبریزی با ملا حسینقلی همدانی
+نوشته شده در پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۵:۳۴ ق.ظ توسط اشرفی  

بنده را با اختیار چه کار؟

شبلی گفت: اگر خداوند مرا میان بهشت و دوزخ مخیّر کند، من دوزخ اختیار کنم. زیرا بهشت مراد من است و دوزخ مراد دوست. هر که اختیار خود بر اختیار دوست بگزیند نشان محبت نباشد. جنید شنید و گفت: شبلی کودکی می‌کند. اگر مرا مخیر کنند، من اختیار نکنم. بنده را با اختیار چه کار؟
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزد
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
ادعونی استجب لکم
ارید وصاله و یرید هجری
یکی درد و یکی درمان پسندد
ما را به جبر هم که شده سر به راه کن
عافیت طلبی امام حسین علیه السلام
عیادت امام باقر از جابربن عبدالله انصاری
تقاضای میرزا ابراهیم از مرحوم قاضی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۲:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی  

قضاوت صالح‌ بن احمد

برای احمدبن حنبل نانی پختند که خمیرمایه‌اش را از فرزندش صالح‌ گرفته بودند. صالح یک سال در اصفهان قاضی بود، خانه‌ای بی‌در داشت، شب دو ساعت بیشتر نمی‌خوابید، صائم الدهر و قائم اللیل. احمد گفت چون خمیرمایه از آنِ صالح است، و صالح یک سال قضاوت کرده است، این نان حلق ما را نشاید. چون سائلی بیاید بگویید خمیرمایه‌اش از آن صالح است اگر خواست بستاند. چهل روز گذشت. پرسید نان را چه کردید؟ گفتند بوی گرفت در دجله انداختیم. بعد از آن احمد هرگز از ماهی دجله نخورد.
تذکرﺓالاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۲:۴۱ ب.ظ توسط اشرفی  

چرا سخن سلف نافع تر است؟

از حمدون قصار [متوفای ۲۷۱ ق] پرسیدند: چرا سخن سلف نافع‌تر است دل‌ها را؟
گفت: به جهت آن‌که ایشان سخن از برای عزّ اسلام می‌گفتند، ما از بهر عزّ نفس!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
انسانم آرزوست
زاهد که درم گرفت و دینار
نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار
مرد هشیار در این عصر کم است
ضعف تمایلات مذهبی در فرزندان
نائحه و ثکلی
آیا شک مقدمه یقین است؟
سر ز شکر دین از آن بر تافتی
تغییر استاندارهای علمی
مقصّر کیست؟
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

تشنیع زدن

یکی پیش جنید از گرسنگی و برهنگی شکایت کرد. جنید گفت برو ایمن باش که او گرسنگی و برهنگی را به کسی ندهد که تشنیع زند بلکه به دوستان خود دهد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری
زخم دیدیم و پی مرهم شدیم
غم بی حساب
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
شکوه در مذهب درویش حرامست ولی
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۷:۱۲ ب.ظ توسط اشرفی  

دزدی از منزل احمد خضرویه

دزدی به خانۀ او در آمد، هیچ نیافت خواست که نومید برگردد، احمد گفت: ای برنا دلو برگیر و از چاه آب برکش  و طهارت کن و به نماز مشغول شو تا چون چیزی رسد به تو دهم تا تهیدست از خانۀ ما بازنگردی. برنا چنین کرد چون روز شد خواجه‌ای صد دینار بیاورد و به شیخ داد؛ شیخ گفت بگیر این جزای یک شب نماز توست. دزد گریان شد و گفت راه غلط کرده بودم. زر قبول نکرد و از مریدان شیخ شد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۱۲۳، برداشت آزاد
بوسیدن پای دزد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۶ ب.ظ توسط اشرفی  

یا من یا نان خشک

شاه شجاع کرمانی را دختری بود. گفت: ای درویش اهل داری؟ گفت: نه؛ گفت: زنی قرآن‌خوان خواهی؟ گفت: مرا چنین زن که دهد که سه درم بیش ندارم؟ گفت من! پس چنان کردند و همان شب دختر به خانه فرستاد. دختر چون در خانۀ درویش آمد نانی خشک دید بر سر کوزۀ آب نهاده؛ گفت: این نان چیست؟ درویش گفت: دوش باز مانده بود، به جهت امشب گذاشتم. دختر قصد کرد که بیرون آید. درویش گفت: دانستم که دختر شاه با من نتواند بود و تن در بی‌برگی من ندهد. دختر گفت: ای جوان! من نه‌از بینوایی تو می‌روم، بلکه از ضعف ایمان تو می‌روم. از دوش بازنانی نهاده‌ای فردا را! اعتماد به رزق نداری ولکن عجب از پدر خود دارم که بیست سال مرا در خانه داشت و گفت تو را به پرهیزگاری خواهم داد. درویش گفت این گناه را عذری هست؟ گفت: عذر آن است که در این خانه یا من باشم یا نان خشک!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۳۰۸، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۸ ب.ظ توسط اشرفی  

عیادت جنید و نوری

نقل است که نوری بیمار شد جنید به عیادت او آمد و گل و میوه آورد. بعد از مدّتی جنید بیمار شد نوری با اصحاب به عیادت آمد پس به یاران گفت: هرکس از بیماری جنید چیزی برگیرد تا صحّت یابد گفتند برگرفتیم. جنید حالی برخاست نوری گفت این نوبت که به عیادت آیی چنین آی نه چنان که گل و میوه آوری!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۳۰ ب.ظ توسط اشرفی  

جنید پای دزد را بوسید

دزدی را آویخته بودند؛
جنید برفت و پای او ببوسید و گفت:
هزار رحمت بر وی باد که مرد بود و سر در کار خویش کرد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
دست دراز از پی یک حبه سیم
يا صاحب ننگ و نام می‌بايد بود
عافیت طلبی گریز از چالش نیست
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۸ ب.ظ توسط اشرفی  

محرم طبیعت و محرم طریقت

فاطمه دختر امیر بلخ و عیال احمد خضرویه بود. احمد را قصد زیارتِ بایزید افتاد. فاطمه با وی برفت. چون پیش بایزید آمد، نقاب از روی برداشت و با ابویزید سخن گفت. احمد از آن متغیّر شد. گفت: ای فاطمه چرا گستاخی کردی؟ فاطمه گفت: از آن که تو محرم طبیعت منی و بایزید محرم طریقت من! از تو به هوا رسم، از وی به خدا رسم! به این دلیل که او از صحبت من بی نیاز است و تو به من محتاجی! ابویزید پیوسته با فاطمه گستاخ بود تا روزی چشم او بر دست فاطمه افتاد که حنا بسته بود گفت یا فاطمه چرا حنا بسته‌ایی؟ فاطمه گفت یا بایزید تا دست و حنای من ندیده بودی مرا بر تو انبساط خاطر بود اما دیگر صحبت ما با تو حرام شد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۱۲۲ برداشت آزاد
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۷ ب.ظ توسط اشرفی  

دعای معروف کرخی

معروف کرخی با جمعی از یاران می‌رفت، جماعتی جوانان می‌آمدند و فساد می‌کردند تا به لب دجله رسيدند؛ ياران گفتند يا شيخ دعا کن تا حق تعالی اين جمله را غرق کند تا شومی ايشان از خلق منقطع شود. معروف گفت: دستها برداريد تا دعا کنم؛
پس گفت: الهی چنانکه در اين جهان عيش شان خوش دادی در آن جهان شان عيش خوش ده! اصحاب به تعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سرّ اين دعا نیم دانيم! گفت: آنکس که با او می‌گويم می‌داند. آن جمع چون شيخ بديدند رباب شکستند و خمر ريختند و به دست و پای شيخ افتادند و توبه کردند.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد [اینجا]
میزبانی آیت الله بروجردی از پزشک یهودی
گفت موسی من ندارم آن دهان
دیو ددزاده اگر با تو ملک‌خو بنشیند
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۴ ب.ظ توسط اشرفی  

یا سیّده چه رنگ بخرم؟

نقل است که رابعه عدَویه چهار درهم سیم به یکی داد؛ گفت مرا گلیمی بخر که برهنه ام.
آن مرد برفت و باز گردید و گفت: یا سیّده چه رنگ بخرم؟
رابعه آن سیم بستد در دجله انداخت. یعنی هنوز گلیم ناپوشیده تفرقه پدید آمد.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۲۶، برداشت آزاد [اینجا]
چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد
هر چه دل را مشغول کند حجاب است
صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِينَ
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۴:۲۳ ب.ظ توسط اشرفی  

اول روی پوش

عورتی روی‌برهنه و هر دو دست گشاده و خشم آلوده با جمالی عظیم از شوهر خود با من شکایت می‌کرد. گفتم: اول روی پوش! گفت: من از دوستی مخلوق چنانم که عقل از من زایل شده است و اگر مرا خبر نمی‌کردی همچنین به بازار فرو خواستم شد. تو با این همه دعوی در دوستی او، چه بودی اگر ناپوشیدگی روی من ندیدی؟
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
مشاهده معشوق
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی  

مجلس حسن بصری و حضور رابعه

هفته‌ای یک‌بار مجلس وعظ گفتی و هر باری که به منبر برآمدی چو رابعه را ندیدی مجلس به تَرک گرفتی و فرو آمدی! گفتند: ای خواجه چندین محتشمان و خواجگان و بزرگان آمدند، اگر پیرزنی مقنعه‌دار نیاید چه باشد؟ او گفتی: آری شربتی که ما از برای حوصلۀ پیلان ساخته‌ایم در سینۀ موران نتوانیم ریخت و هرگاه که مجلس گرم شدی روی به رابعه کردی که ای در گلیم پوشیده این همه گرمی از یک اخگر دل توست!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۸، برداشت آزاد
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
معاشران گره از زلف یار باز کنید
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۶ ق.ظ توسط اشرفی  

پوست و پوستین

گفت: یا شیخ! پاره ای از این پوستین به من ده تا برکت تو به من رسد.
شیخ گفت: اگر تو پوست بایزید در خود کِشی سودت ندارد، تا عملِ بایزید نکنی!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟ [حافظ]
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۶ ق.ظ توسط اشرفی  

روزی دلم گرفت

گفتم الهی دلِ من باز ده!
ندایی شنیدم که یا جُنید! ما دل بِدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی؛ تو باز می‌خواهی که با غیر ما بمانی؟
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، برداشت آزاد
هر وقت راهت بسته شد
پیرمردی مفلس و برگشته بخت
دیدگانم بگرفتی که به غیر از تو نبینم
+نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۵:۵۴ ق.ظ توسط اشرفی  

درآی تا صانع بینی

وقتی در فصل بهار سر در خانه فرو برد، خادمه گفت: یا سیده! بیرون آی تا صنع بینی!
رابعه گفت: تو باری درآی تا صانع بینی! شَغَلَتْنىٖ مُشٰاهَدَةُ الصّٰانِعِ عَنْ مُطٰالَعَةِ الْمَصْنُوعِ!
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۲۶، برداشت آزاد [اینجا]
آنکه در خانه اش صنم دارد/گر برون نرود چه غم دارد؟ [؟]
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند [سعدی]
توقف کن و بیندیش
ویژگی جشن نوروز
هر کس به تماشایی رفته است به صحرایی
آیت الله سیدعلی سیستانی در منزل
یکی صورتی دید بی دست و پای
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی  

ما بی چون دانیم

نقل است که حسن بصری رابعۀ عدویه را گفت: رغبت کنی تا نکاحی کنیم و عقد بندیم. رابعه گفت: نکاح بر وجود فرو آید. اینجا وجود برخاسته است که نیستِ خود گشته ام. گفت ای رابعه این به چه یافتی؟ گفت به آنکه همۀ یافته ها گم کردم در او. حسن گفت: او را «چون» دانی؟ گفت: یا حسن «چون» تو دانی ما بی «چون» دانیم.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۵۶، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا شیطان را دشمن داری؟

رابعه را پرسیدند: آیا حضرت عزّت را دوست می‌داری؟ گفت: دارم. پرسیدند آیا شیطان را دشمن داری؟ گفت: نه! پرسیدند چرا؟ گفت: از محبّت رحمان پروای عداوت شیطان ندارم که رسول (ص) را به خواب دیدم مرا گفت: یا رابعه مرا دوست داری؟ گفتم: یا رسول الله که بوَد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبّت حق مرا چنان فرو کرده است که دوستی و دشمنی غیر را جایی نماند.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۵۸، برداشت آزاد [اینجا]
دوستی پایدار
ابلیس کیست؟
دشمنی با شیطان
نقد اسلام رحمانی
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴ ب.ظ توسط اشرفی  

آیا شما از دوستان محمدید؟

اویس پرسید: آیا شما از دوستان محمدید؟ گفتند: آری؛ گفت: اگر از دوستان اویید، چرا آن روز که دندان مبارکش شکستند، به حکم موافقت دندان خود نشکستید؟ آن‌گاه دهان باز کرد، یک دندان در دهان نداشت. گفت من ندیده او را موافقت کردم.
تذکرﺓ الاولیاء، عطار نیشابوری، صفحه ۹، برداشت آزاد [اینجا]
بهتر از اصحاب پیامبر
+نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۰ ب.ظ توسط اشرفی