يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (
صف ۱۰)
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (
صف ۱۱)
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۲ ب.ظ توسط اشرفی
من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم [
حافظ]
[
شرح]
+نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۷:۲۹ ق.ظ توسط اشرفی
يا پيش سگی نه که نگيرد پايت
+نوشته شده در سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۸ ساعت ۳:۴۵ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۳:۲۹ ب.ظ توسط اشرفی
یک روز در نوفل لوشاتو، کمتر از دو کیلو پرتقال خریدم. امام که پرتقالها را دیدند، فرمودند: این همه پرتقال برای چیست؟ عرض کردم: چون ارزان بود، برای چند روز خریدم. امام فرمودند: شاید در نوفل لوشاتو کسانی هستند که تابه حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهیه کنند، ببريد مقداری از آن را پس بدهيد! گفتم: پس دادن ممكن نيست. فرمودند: پرتقالها را پوست كنيد و به افرادی بدهيد كه تا حالا پرتقال نخوردهاند. شايد خداوند از گناه شما بگذرد.
سرگذشتهای ویژه از امام خمینی، خانم مرضیه حدیدچی دباغ، صفحه ۵۵، برداشت آزاد [
اینجا]
تساوی مصرف در خرمای میثم تماراحتکار معاویه
+نوشته شده در دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۸ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۴۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱:۵۵ ق.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱:۴۷ ق.ظ توسط اشرفی
که شکر به من فروشد
و نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم [
مولوی]
ارائه طریق و ایصال الی المطلوب
+نوشته شده در دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۵:۵۶ ب.ظ توسط اشرفی
+نوشته شده در دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۶:۵۲ ب.ظ توسط اشرفی
امام صادق(ع) از کسی پرسید: چرا تجارت را رها کردی؟ عرض کرد: چون تا آخر عمر تأمینم. حضرت فرمود: ترک تجارت باعث نقصان عقل است.
اصول کافی، برداشت آزاد [اینجا]
+نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۷:۴۷ ب.ظ توسط اشرفی
اصفهان قحطی آمده بود. نانواها پیش مرد ثروتمندی رفتند و گفتند: گندم داری؟ گفت یک من چند میخرید؟ گفتند مثلاً یک تومان؛ گفت برو بالا! گفتند ۱۲ ریال، گفت برو بالا! گفتند ۱۵ ریال؛ گفت برو بالا! هر چه نانواها گفتند، این مرد گفت برو بالا! آخرش هم گندم نداد. قحطی تمام شد. پای این مرد درد گرفت. پزشک معاینه کرد و گفت این پا را باید برید. مرد وحشت زده دستش را روی انگشت پایش گذاشت و گفت از اینجا؟ پزشک گفت برو بالا! دستش را روی مچ پایش گذاشت و گفت از این جا؟ گفت بروبالا! دستش را روی ساق پایش گذاشت و گفت از اینجا؟ گفت برو بالا! تا اینکه پایش را از بالای زانو بریدند. اما دردش خوب نشد و از دنیا رفت.
عوامل کنترل کننده غرایز انسان، آیت الله مظاهری، صفحه ۹۲، برداشت آزاد
کنش و واکنش
+نوشته شده در چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۶:۴۲ ق.ظ توسط اشرفی
اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد از بازار تهران شروع کردم و آن را به نانوایى سر محل فروختم. تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم تا کارت بازرگانى بگیرم، اما سنم اقتضا نمىکرد. چون حداقل باید ۲۴ ساله مىبودم. نایب رئیس اتاق وقت سوالاتی از من کرد و جواب دادم به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند. ۲۵ سال بعد جاى او نشستم. سعى کردم از بانکها وام نگیرم. بانکها بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمىکردم. در ایران ۱۰ کارخانه دارم. درآمدم را ۲۰ درصد مال خدا، ۲۰ درصد مال انفاق، ۲۰ درصد خرج خانواده و با بقیهاش چیزى مىخرم. بیشترین معاملاتم با تلفن است، تلفنى مىفروشم و آن وقت به بچههایم که در ساختمان خودم کار مىکنند مىگویم قراردادش را ببندند.
لسآنجلس بودم، نیمهشب تاجرى از آلمان تماس گرفت و ۲۰۰ تن پسته خرید. خوابآلود بودم فروختم. صبح بیدار شدم دیدم قیمت پسته ۵۰ هزار دلار فرق کرده است. به آلمان پرواز کردم به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مىخواهم پسته بخرم. ۱۰۰ هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم. یک هفته در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را مىفروشم و او با ۲۰۰ هزار دلار تفاوت خرید. این خوشقولى اصل تجارت است. به راحتى مىتوانستم بگویم خواب بودم، فروختم. اما فروختى مال اوست، خریدى مال تو! [
اینجا]
انّ الله تعالی وسّع ارزاق الحمقیتو بر ارکان شریعت نزدی سقف معیشتکارگری امام علی برای غیرمسلماناللهم انه لیس لی علم بموضع رزقی
+نوشته شده در جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۸:۳۱ ق.ظ توسط اشرفی
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی/باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان/خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان/گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
هر که او بیدارتر پر دردتر بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست
+نوشته شده در پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۸:۲۰ ب.ظ توسط اشرفی
رسول اكرم قبل از رسالت فقط دو مسافرت به خارج عربستان كرد كه هر دو به سوريه بود. يك سفر در ۱۲ سالگی همراه عمويش ابوطالب و سفر ديگر در ۲۵ سالگی به عنوان عامل تجارت.
سیرۀ نبوی، مرتضی مطهری، صفحه ۲۶۸، برداشت آزاد
سفر پیامبر در پنج سالگی
+نوشته شده در یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۲۱ ب.ظ توسط اشرفی
به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد. دختری که داشت به نکاحم درآورد، به کابین صد دینار ... باری زبان تعنّت دراز کرده همی گفت تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟ گفتم بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد. [
سعدی]
+نوشته شده در جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط اشرفی